زندگیِ پیچکی

زندگی چون پیچکیست که انتهایش میرسد پیش خدا!

زندگیِ پیچکی

زندگی چون پیچکیست که انتهایش میرسد پیش خدا!

حلقه ی نامزدی(یکشنبه 93/1/3).... این پست جدید

روز یکشنبه قرار شد عصر بریم حلقه ی نامزدی رو انتخاب کنیم.ساعتای 4 و خورده ای بود(خورده ش به خاطر اینه داماد خوابش برده بود)قرار بود 4.30 جلوی خونه باشه ولی 4.38 اومد همراه مامان و خواهرش.اصلا عاشق مادرشوهرمم.رفتیم مغازه ی اولی از تا 2 تا حلقه خوشم اومد ولی گفتن بزار همه رو نگاه کنی بعد تصمیم بگیری.منم کل طلافروشی ها رو رفتم و همه رو تست کردم تا اینکه یکی رو با میل خودم و همسرم انتخاب کردم.

از مادرشوهر و خواهرشوهر خداحافظی کردیم که اونا برن واسه فرداشب که قرار بر اینه ما بریم خونشون یه سری خرید کنن.بعد منو همسر و خواهرم تصمیم گرفتیم ماکسی نگاه کنیم واسه نامزدی.نگاه کردن بماند و پررو کردن جای خود.خوبیه همسر اینه خیلی باحوصله س منم میپوشیدم و اونم نظر میداد.تا اینکه یکی رو پسند کردیم و خریدیم.

حس خیلی خوبیه وقتی کنارش راه میرم با وجود اینکه کفش پاشنه بلند پام بود ولی هنوز هم قد نشده بودیم.یکی از مغازه ها پله داشت، رفتم رو پله که برم داخل مغازه، که همسری گفت تازه هم قد شدیم

دیروز که خیلی به من و همسری خوش گذشت حرف میزدیم وقدم میزدیم ولی خیلی سخته م بود با کفش پاشنه بلند اونهمه پیاده روی کردم.شب که اومدم دیدم انگشتام تاول زده.

امشب هم قراره بریم خونه شون

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.