زندگیِ پیچکی

زندگی چون پیچکیست که انتهایش میرسد پیش خدا!

زندگیِ پیچکی

زندگی چون پیچکیست که انتهایش میرسد پیش خدا!

مردک بیشحور...

امروز به نوعی تلفنچی شده بودم و هر کی زنگ میزد یا شماره میگفتم یا صدا میزدم آقای تربچه تلفن(مثل اونایی که تو بیمارستان دکترا رو صدا میزنن)1

ساعتای آخر بود  یهو یه مردک زنگ زد و با ناز حرف میزد فک میکرد من ازونام که قراره باهاش لاس بزنم(همه ی مکالمات + رو با ناز بخونید)

+ سلام خانوم من آقای .... هستم

- سلام بله بفرمایید

+ من هر چی شماره ی آقای دکتر سین رو میگیرم خاموشه

- خوب

+ شماره ثابتشون خاموشه

- خوب

+ خانوم در شان یه خانوم نیس پشت خط اینطور حرف بزنه یعنی چی همش میگید خوب خوب

(مات و مبهوت فقط گوش میکردم که چی گفتم این قاطی کرده) آقای محترم میگم امرتون رو بفرمایید

+ خب من یه شماره ازش میخواستم یه ساعته میگم شماره میخوام

-(ای تو روحت دروغگو)

- (آخ دلم میخواست از ته دل یه فحش حسابی بهش بدم که اولا بفهمه کدوم شماره رو گرفته و دوماً اینجا تلفنخانه نیس)

----------------------------

1. حالا این آقای تربچه فک میکنه بنده منشی و نوکرشم. وقتی که صداش میزنم هیچی با ناز جواب میده کلی هم منت سرم میذاره که من دارم تلفن جواب میدم یعنی انقدر بیشحوره. اگه پای مردم وسط نبود(حس انسانیت) بخدا هیچ یک از تلفناشو وصل نمیکردم و میگفتم اشتباهه


نظرات 2 + ارسال نظر
شتاو شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 23:17

مرسی عزیزم ک خبردادی:-‏)‏

خواهش گلم

چپ دست شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 21:10 http://ticktock.blogsky.com/

راسدی شوما شغلتو نگفتی ها

شومام چه سوالای سختی میپرسید
نیمچه کارمند هستم.در یک محیطی زجرآور البته گاهی
چون یه سری کارمند داریم که با یک کیلو عسل خورده نمیشن
مثل بچه زود زود قهر میکنن
اصلا یه داستانی داریم ما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.