زندگیِ پیچکی

زندگی چون پیچکیست که انتهایش میرسد پیش خدا!

زندگیِ پیچکی

زندگی چون پیچکیست که انتهایش میرسد پیش خدا!

مانتو...

تقریبا 2 هفته ی پیش بود که رفتم مانتو و شلوار و کفش خریدم مثل یه خانم متشخصبا کلاس شدیم.

حالا این مدت کسی بهمون نگفت که این مانتو چقد قشنگه، چقدر بهمون میاد

تا اینکه دیروز یکی از همکارا برگشت گفت:

+ سلام

- سلام پیچک جان، خوبی؟ کم پیدایی!!

+ مرسی خوبم(خواستم بگم تقصیر نامزد جان هست حواس واسه آدم نمیذارهصبح که اومدم بیرون کت ام رو خونه جا گذاشتم.)

- پیچک جان این مانتو خیلی قشنگه مبارکت باشه

بعدشم که نامزد جان رو هم دیدم اونم بهم گفت که مانتوت خیلی قشنگه خیلی بهت میاد.منم به شوخی گفتم قابل نداره

-----------------------------

پ ن پ:

نامزد جان بهم میگه خیلی شیطونی

منو شیطونی؟؟نه تروخدا اصلا به من میاد شیطون باشم


نظرات 4 + ارسال نظر
شتاو پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 14:52

مبااااااااااااااااااااااااارکه عزیزدلم
هورا هورا
عروسیت باید دعوتم کنی ناسلامتی همشهری هستیم!
خیلی عالیه هوراااااااااااااااااااااااااااااااااا
خوشبخت شی گلم

مرسی عزیزم ایشالا واسه عروسیه خودت
حالا کو تا عروسی
مرسی گلم

چپ دست پنج‌شنبه 29 اسفند 1392 ساعت 11:05 http://ticktock.blogsky.com/

کامنت من کو ؟

کدوم کامنت؟

بلورین چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 17:52 http://boloorin.blogsky.com

کی نامزد کردی پیچکی؟
اینجا خیلی چیزا تغییره کرده ها؟ اونم یه هویی...از دانشگاه و سر کار رفتنت گرفته و حالا هم که می خوایی عروس بشی...
ایشالا مبارکت باشه و به سلامتی و خوشی...

قراره به زودی نامزدی کنیم
یه اتفاقی پیش اومد قرارمون به تاخیر افتاد
آره راس میگی.خب چه کنم یهو اتفاقا پیش میاد
مرسی عزیزم

شتاو چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 15:06

خو یعنی چی مطلب رمزدار مینویسی و رمز نمیدی و بعدش یهو حرف از نامزد جان میاری؟
مارو تفهیم کن دخترم:|

نه اون مطلب رمزدارو واسه خودم نوشتم
که اون روزا یادم نره
خب اگه خدا قسمت کنه پیچک قراره عروس بشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.